رفتی، بدون من.

رفتی و من از همین حالا دلتنگت شده ام.

رفتی، در حالیکه به من می اندیشیدی ،

باز خواهی گشت، در حالیکه فراموشم کردی.

 

به یاد تو، به یاد خنده های تو، به یاد حرف های قشنگت،

به یاد دل بزرگ و پاکت، وبه یاد چشمان صورتی ات

خواهم بود.

 

رفتی، امید که دست پر باز گردی.

فقط اگر گاهی از این همه هیاهو خسته شدی، بدان کسی منتظر شنیدن درددل هایت هست، همیشه ،

یه فرشته با بال های صورتی:






 

به یاد آور .....


و آن دم که تنها برگ زرد درخت عشقمان هم به بهانه ی پاییز خود را رهایی بخشد:

به یاد آور مرا که چون بادی وزیدم در میان بیشه زار ها و کوهساران

و وقتی تو را چیدم از گلستان تا با هم سفر کنیم پژ مردی .

به یاد آور که من همیشه به دنبال آب روان بودم و تو چشم انتظار باران.

به یاد آور رقص گل سرخ و باد را در اوج آسمان وقتی که خورشید

مبهوت مانده بود و آسمان تحسین می کرد و زمین افسوس می خورد.

 

و بدان که باد تا ابد سرگردان از کویی به کوی دیگر خواهد رفت

با گل سرخ خشکیده ای در آغوشش .


صبحدم ،قاصدکی، آرام آرام، بر روی گونه ام نشست.

گرفتمش، بوی تو را میداد.

و مدام نجوا می کرد:دوستت دارم، دوستت دارم ،صدا صدای تو بود.

بوسه هایت را به دست قاصدک می سپاری؟